بعد کلی خواستگاری یه دخترخانوم معرفی کردن با تفاوت سنی سه سال، از خانواده متوسطی بودن،
اسمش رو مرجان میگم
چهره ساده با نمکی داشت، سبزه بود
صورتش رو اصلاح میکرد با ابروهای پیوسته
)دلیل این توضیح رو بعدا میگم)
فقط لبخند میزد و حرف نمیزد
یه محله سنتی بودن و تعداد خواهر برادر زیاد،
تحقیق کردیم گفتن چند ساله از شهر خودشون اومدن تو محله و سرشون تو کار خودشون بوده و کسی بدی ندیده.
فقط همسایه کناریشون گفت بیشتر آشنا بشین...
پدر ادعای مذهبی بودن داشت، اما فکر نکنم جز ظاهری چیزی داشت
و سختگیر بود به دخترش.
تفاوت عقیده و ظاهر زیاد بود و
گفتیم با هم شاید نخوریم و مامانم دیگه زنگ نزد