سال سوم دبیرستان ی مدیر داشتیم اولین سالش بود مدیر مدرسه شده بود،،یهو مثل نیروهای ساواک وسط کلاس درس میریخت داخل با چن نفر میگفت دستا رومیز کیفارو دست نزنین😂کیفارو برمیداشت میبرد تو دفتر مدیر بگرده😂😂😂😂😂😂😂
دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.
تو دیگر خوب نخواهی شد ...تا آخر عمردرگیر من خواهی بودو تظاهر می کنی که نیستی...مقایسه تو رااز پا در خواهد آورد... من می دانم به کجای---قلبت--- شلیک کرده ام .... تو دیگرخوب نخواهی شد...
ی سیم کارت سوخته هم تو کیف ی نفر دیگه بود مینداخت و گوشیش ببینه براجیه این سیمکارته،،هرچی دوستم میگف ...
خب دوستت چرا سیمکارت سوخته رو چرا یدک میکشید با خودش
تا دیروز میگفتن هر کی ما رو دوست نداره جمع کنه از ایران برهحالا میگن هرکی حتی اگه ما رو دوست نداره بیاد رأی بدهعجیبتر اینکه میگن اونایی که ما رو دوست ندارن بیان به اونایی که ما رو دوست دارن رأی بدنامروز شرکت در انتخابات رو حاصل بصیرت تو میدانندو فردا اوضاع بد کشور را که خودشان ایجاد میکنند را حاصل انتخاب بد تو میدانند!!!!!
تودانشگام نقاب ممنوع بود من پوستم حساس بود به آفتاب میسوخت تا سالن ورزش یه عالمه راه باید میرفتم تو آفتاب بعد یه برگه آچار میگرفتم رو سرم که صورتم آفتاب نخوره 😳😳آخه نقاب چه بدی داشت که ممنوع بود