من ۲۲ سالم بود یه پسره بهم پیشنهاد دوستی داد، تو شرایط خوبی نبودم خانوادم اصرار به ازدواجم داشتاین اقا هم تو محل کارم بهم میسنهاد داد، مهندس بود، به دلم نمینشست ولی خوشتیپ و خوشگل هم بود ولز به دلم من نمینشست
دوماه باهاش دوست بودم اون ابراز محبت می کرد ولی باز به دلم نمینشست منم گاهی در جواب دوستت دادماش بهش نیگفتم منم دوست دارم
اما همس دنبال بهانه بودم تموم کنم یه بار که سر جیز بیخود دعوا کرد فرصت رو مغتنم دبدم و تموم کردم
همه کادوهاشم براش پس فرستادم
خدا رو شکر که کارمون به ازدواج نکشید همش بهم میگفت همسر عزیزم😂 طفلک