دیشب شوهرم که رفت بیرون یه حسب بهم گفت برو ببین شاید تو جیبش چیزی پیدا کردی .اینکه چرا اینکارو کردم تو پست قبلم گفتم. دیدم یه زرورق سوخته که توش یه خط بریک قهوای روشن و بقیه جاهاش سوخته پیدا کردم.من پرستاره ترک اعتیادم.حدس زدم هرویینه. ولی صبر کررم وقتی اومد سر شام یکی دو قاشق مونده بود که غذاش تموم شه گفتم آها راستی داشتم مبل و تمیز میکردم شلوارت روش زود یه چیزی از شلوارت افتاد...سریع رنگش پرید بلند شد دنبالم دویید.بسته رو از دستم گرفت گفت این چیه..قسمت قهوای رو پاک کرد و هی می گفت این چیه و تیکه تیکه اش میکرد..من آرووم نگاش میکردم....گفتم بدش من بندازمش دور...داد....ولی ننداختم...الکی صدای سلط زباله رو در آوردم. ساعت چهار صبح دیدم صدا میاد بلتد شدم دیدم تو سطل زباله داره میگرده....از سه و خردا ای بیدار بود تا بلند شد فهمیدم. ساعت شش و نیمم رفت اومد کل کلیدای انباری رو از کشو برداشت و رفت....من گاهی صداهای فندک پی در پی رو از پارکینگ می شنیدم....ولی فکر نمی کردم دیگه به هرویین اعتیاد داشته باشه....الان اون زرورق ها رو دونه دونه باز کردم ...به دکتر مرکزمون نشون دادم..تا بو کرد گفت هرویینه.....ولی گفت فعلا چیزی به روی خودت نیار تا سره یه فرصتت با پلیس بری سر وقتش فقط حواست باشه کجاست...آوار شدن زندگی رو تو بیست و هفت سالگی رو شونه هام حس می کنم...برام دعا کنید رسواش کنم و بتونم راحت جدا بشم ....شوهرم خیلی زرنگه....
اگه شد برام یه صلوات بفرستید....