يك سالي ميشه ك با پسرعموم دوستم،اولش احساسي بهش نداشتم ولي خب حرف ميزديم باهم،تازگيا فهميدم واقعا دوسش دارم،بهش گفتم گفت ك منو نميخواد،گفت از اول هم گفتم ك ازدواج نه😞ولي خب من دلم رفته دست خودم نبود ك،چيكار كنم؟
عشق به هیچ دردت نمیخوره...اگه محصلی بشین درستو بخون ولی در هر حال ازدواج فامیلی احتمال بچه دار شدن خیلی پایینه.و کلی مشکلات دیگه...به این احساسات زود گذر دل نبند
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
ببین من میخوام حقیقت رو بهت بگم ولی این دیگه بستگی به خودت داره چیکار میکنی. عشق مثل یه جاده لب کوهستانه. وقتی داری میری ازش لذت میبری. حس خییلی خوبی داره. دوست نداری هیچ جوره تموم شه چون حس میکنی اینجوری کاملتری. میگی اگه تمام دنیام خراب بشه من دست نمیکشم.حتی همین فکرم بهت لذت خاصی میده. ولی یه روزی میرسه که بابت تمام این لحظات احمقانه حسرت میخوری. همونی که تو ذهنت یه فرشته بود میگفتی بدیاشم دوست دارم دلش پاکه خیلی خوبه تبدیل میشه به منفورترین ادم زمین برات. چون تو عاشق اونی و نمیبینی خیلی چیزا رو. اون روزش که برسه روزی که میفهمی و مطمئن میشی ذره ای براش اهمیت نداری ازش نفرت پیدا میکنی. از تجربه م دارم میگم بهت. هیچکس عاشقتر از من نبود. ولی زندگیم سر همین قضیه خراب شد همه چیم رفت همه چیییم. اونم ازدواج کرد خیلی راحت الانم داره زندگیش رو میکنه چند ماه دیگم بابا میشه. منم فقط براش یه خاطره کوتاه بودم که ممکنه سال تا سال یادم نیفته. درحالی که واقعا احساس میکردم عاشقمه. این جمله که میخوام بهت بگم راحت از کنارش رد نشو خواهشششش میکنم. عشق حماقت محض میاره و روزی عاقل میشی که دیگه خیلی دیره و چیزی برات نمونده. ما فقط یه بار زندگی میکنیم فرصت اشتباه نداریم باید از تجربه دیگران استفاده کنیم. کاری که من نکردم ولی تو بکن. و بدون که برای پسرها احساسات ذره ای معنا نداره نه که خوب و بد داشته باشن ساختار مغزی و آفرینششون اینجوریه یعنی ذاتا و طبیعتا توی خلقتشون هست و جدانشدنیه. پسرا روابط عاشقونه براشون فقط محض ارضای نیازهاشونه و هیچوقت حتی دختره هم براشون مهم نیست و نمیبیننش. ببخشید طولانی شد گفتم شاید بتونم زندگی یکی رو نجات بدم.
تو هم دلتنگ ميشدي،همش گريه كني يا دلت بخواد مدام باهاش حرف بزني؟
خطمو تو ی لحظه شکوندم جاهایی ک بود نرفتم مسیر رفت و امدمو عوض کردم بعد شروع کردم ب خودم رسیدن میرفتم لباس میخریدم لوازم ارایش انقد ب خودم علاقه پیدا کردم ک ب کسی فک نکنم دلم تنگ میشد گریه ام میکردم ولی تا دلم میخاست باهاش حرف بزنم زنگ میزدم دوستم گاهی تا ۳ ۴ صبح باهاش حرف میزدم ک ب اون زنگ نزنم انقد از این و اون حرف میزدیم ک یادم میرفت گاهی وسط خیابون میزدم زیر گریه میرفتم قدم میزدم میرفتم کافی شاپی جایی با خودم کنار میومدم ب خودم میومدم بعد دوباره ب زندگیم ادامه میدادم.بخای میشه