داستان گم شدن طلاهای من
اینو اول بگم که من یک کیف بزرگداشتم که تو اون جعبه جعبه های طلاهام بود
من مهر ماه عروسیم بود و حلقه ازدواجم ی مدلیه که فقط مراسم ها میتونم دستم کنم چون نگین هاش گیر میکنه و لباسو نخکش میکنه
بعد از عروسیم محرم و صفر شد و ما دیگه مهمونی نداشتیم تا اینکه تو دی ماه عروسی دعوت بودیم
من از مهر سراغ کیف طلاهام نرفته بودم
خواستم حلقمو دستم کنم دیدم نیست هرچی گشتم نبود
واسمم عجیب بود چون اصلا درش باز نشده بود و همه ی طلاهام بود بجز اون
خلاصه هرجایی رو بگی گشتم
چشمم ماه ها دنبالش بود
چون بالاخره حلقه عروسیم بود
تو بدلی هام
تو کیسه جارو برقی خونه ی خودم و مادرم و مادرشوهرم
تو طلاهای مامانم
هرجایی که فکرشو کنی
تا ماه رمضون شد تیر ماه
ی شب شب احیای ۱۹ یا ۲۱ بود میخواستم برم مسجد
قبلش ی داستان جایی خوندم که یک ایت الله بوده که انگشترشو گم میکنه و نذر ی فک کنم ۱۴۰۰۰ صلوات میکنه و تو خواب میبینه که کجاست و پیدا میکنه
منم همون لحظه گفتم خدایا منکه ایت الله نیستم اما امشب ۲۰۰۰هزارتا صلوات نذر میکنم تا پیدا بشه
خلاصه رفتم مراسم
تو مراسم ۲۰۰۰تا رو فرستادم
شب موقع خواب گفتم خدا از امشب تا هر روزی که پیدا بشه شبی ۱۰۰تا صلوات میفرستم