تفکرات خنده دار کودکانه😂😂😂🤣🤣

فقط بستنی تخم مرغی🤣🤣🤣🤣

من فک‌میکردم خارج یعنی انگیلیس 😐

من بچه بودم فک میکردم که مامان باباهاش از سر و پاهای بچه هر سال شب تولدشون شروع میکنن به کشیدن و رشد میکنن بچه ها و قدشون بلند میشه 

و اینکه یچیز جالب 

بچه بودم همش فک میکردم قبلن یجای دیگ زندگی میکردم و یه مدل دیگه برام همه چیز عجیب و تعجب اور بود و اینو فراموش کرده بودم تا یشب با سر درد از خواب بیدار شدم . . . .

تصورت راجع به چش رنگیا عالی بود☺☺☺

شوهرم شیطنت زیاد داشته 

اگه لغو کاربری نشم خوبه 

میگه یبار نوشمک و خوردم و منتظر دوستمم بودم نوشمک و خورده بعد توش جیش میکنه میده دوستش بخوره 

اونم قلپ اول و میخوره و میفهمه 

هیچی دیگه میخندن میرم پی بازیشون🤤

من فکر میکردم یه عده تو حیاطمونم 

برای همین پنجره رو باز میکردم با خواهر خیالیم بلند بلند حرف میزدم که گولشون بزنم که اگه خواستن منو بدزدن فکر کنن من خواهرمم و تو حیاط منتظرم بمونن  و نتونن بدزدنم  فکر کنن اونی که میا د و میره خواهرمه 😶😶

خودم يادم نمياد ولي پسرم هرروز با من دعوا ميكنه ميگه يادم بده لپامو مث تو سوراخ كنم موقع حرف زدن 😖

من فکر میکردم بزرگ که شدم با برادرم ازدواج میکنم  

منم چش رنگیارو مثله تو فکر میکردم تازه من فکر میکردم مادرپدرا همو بغل میگیرن بچه دار میشن 😂و این که فکر میکردم ادم پریود میشه از کشاله های رانش خرن میاد بجا اونجا😐اینو دیگه خیلی تبا بودم خخخخ من دهه ۸۰ام

منم چشام سبزه ابتدایی بودم یه نفر دم مدرسه ازم پرسید خانوم شما همه جارو سبز میبینید گفتم نه مگه چشا تو که سیاهه همه جارو و تیره میبینی😳😳😁😁😁😁

من فکر میکردم بچه از توناف درمیاد

منم اولیو مث تو فک میکردم😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

دومیم همینطور😂😂😂😂 فقط اونجا ک نوشتی فک میکردم فقط خودمونیم🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

من مثلا بچه ک بودم توی عاشورا این دستبند سبزارو میدادن حواسم نبود میرفتم دستشویی وسطش ک میفهمیدم دستمه انقد میترسیدم التماس خدا میکردم ک ببخشتم بعد زود میومدم بیرون😂😂

همشم فک‌میکردم اونایی ک صورتشون جوش میزنه خیلی بزرگن و اوناییم ک عینکین خیلی درسخونن همش ارزو میکردم جوش بزنم و عینکی شم😐😐😐😐😐😐😐😐

بعدم تو تلوزیون مثلا خارجیارو میدیدم حرف میزنن میگفتم چرا اینا خلن مث ما حرف نمیزنن😐😐

من دوست داشتم رنگ مردمک چشمم قرمز باشه 

دعا میکردم میگفتم خدایا خودت یکاری کن من زودتر از مرضیه(دوست بچگیم)بزرگ بشم

یبار یه قوطی  خالی واکس یواشکی از خونه فامیلمون برداشتم اوردم خونمون بعد هزارتا پستو قایمش کردم و چون مامانم واسم قبلا گفته بود این کارا خوب نیست و آدم جهنم میره کل شبو روز ازم گرفته شده بود فکر میکردم خدا منو میندازه جهنم یروز یواشکی رفتم خاکش کردم تو باغچه که خدا یادش بره😄

من فک میکردم اگ با هواپیمام بری چن سال طول میکشه تا به کوها برسی😐

من همش استرس داشتم تلوزیونمون از این کوچیکای سیاه سفید بود جلدشم زرد! بشکنه عراقیا ازش بیان بیرون با احتیاط ازش رد میشدم ، فک میکردم دور بین که فلش میزنه این فلشست تبدیل به عکس میشه یبار که عکس انداختیم تند مثلا که چیزیو بقاپی مشتمو بستم که عوسه بیفته توش بردم چسبوندم به دفترم ولی عکسی پیدا نشد! فک میکردم خدا یه مرد خییییلی چاقه با دستو پاهای خییییلی بزرگ ، فکر میکردم مجسمه گنجشکمهر صب براپ تخم میزاره نگو مامانم برا اینکع گولم بزنه اونو گذاشته یخچال و هرروز یه تخم میزاره کنارش که من بخورم ....