من کلا عوض شدم فوبیای جاده داشتم یا دکتر اعصاب و قرص ی روانی شدم
اخر شوهرم کمکم کرد خوب شده
از نمونه کارام داد میزدم به شوهرم میگفتم برو بیرون گوشه تخت قایم میشدم
بعد زنگ میزدم به مامانم میگفتم این بی غیرت یعنی شوهرم سه تا گربه اورده با ی مار میخواد بندازه روم
گریه میکردم از ترس تشنج میکردم
بخاطر فوبیا رفتم دکتر اینطوری شدم