من22سالمه شوهرم28هنوز خودم نتونستم دانشگاه برم شوهرمم دوسال سربازی داره
میخوام از شهر خودمونم بریم یزد واسه همیشه زندگی کنیم اونجام اصلاااا کسیو نداریمو غریبه غریبیم
من به شوهرم میگم بچه نمیخوام اصلا اخه میترسم از دردشو از سختیاش اونم چیزی نمیگه ولی دو روز پیش مادر بزرگش گفت فکر بچه باشین دیگه اونم گفت بعد سربازیم توفکرشم ک بیاریم بچه
از زبون یکی شنیدم کل خانوادش پشتم حرف در اوردن ک نازامو نمیتونم بچه بیارم حرف مردم اصلااا واسم مهم نیست واسه شوهرمم مهم نیست
دوسالو دوماهه ک ازدواج کردیم
نمیدونم بچه بیارم یا نه به توجه به اینکه بعد سربازی شوهرم تو یه شهر غریبم دردسر نشه واسم تنهاییو اینا