ازدواج مجدد پدرشوهرم

ما هم نمیخوایم کاری کنیم بعدا مشکلی ناراحتی دلخوری پیش بیاد ، به هر حال هیشکی جای مادرو نمیگیره ولی اینم بنده خدا داره میاد برای خدمت به پدرشون 

ولی از خ‌واهر  شوهرم از همین الان بذر کینه و‌نفرت و کاشته

جالبه که پسرا موافقن پدرشون ازدواج کنه چون باباشون جوونه و‌ به هر حال ما عروسا راضیشون کردیم ولی خواهرشوعرم به هیچ صراطی مستقیم نیست و‌کوتاه نمیاد به مامیگه من نمیرم شما هم نباید برید حالا با ما هم بد شده

هرچند که اشتباه میکنه بعدا پشبمون میشه که شاید نشه جبران کرد 

البته تا حدودی هم حق داره طفلی

خواهر شوهرم تو این پنج سال یک بارم نرفت خونه باباش سر بزنه فقط ما عروسا میرفتیم شامی ناهاری درست میکردیم که دور هم چراغخونه پدرشوهرمو روشن نگه داریم مخالفتش واقعا بیجاست خیلیا باهاش صحبت کردن ولی مرغش یه پاداره 

بدبختی اینه با ما عروسا هم بد شده میگه من مخالفم شما هم باشید 

حالا ما این وسط نمیدونیم چکار کنیم بریم سر عقد یا نریم کادو‌بدیم یا ندیم 

دعوتشون بکنیم یا نه گیری افتادیم

اره واقعا سخته من خ‌واهرشوهرمو درک میکنم ولی بخاطر پدرش باید قبول کنه که این ازدواج تو این سن از سر هوس و عشق نیست برای اینکه همدم هم باشن تو روزای پیری عصای هم باشن

ایشالا واسه پدر شما هم یه مورد خوب پیدا بشه و از تنهایی در بیان