امروز داشتيم ميرفتيم بيرون تا سر كوچه رفتيم به شوهرم گفتم پوشك برنداشتم واس بچم دوباره رفتم تو خونه اسانسور هر ميزدم پايين نميومد اخه رفته بودن مسافرت زن و بچشون فقط مرده بود از پله ها رفتم بالا ديدم يه خانم در نگه داشته اروم ميگه من برم مرد همسايمون هنوز نيومده بود بيرون از خونش من گفتم چرا اسانسور نگه داشتيد برگشت ديدم خانم خوشگل پر ارايش مرد. كه اومد بيرون به پته پته افتاده بود اصلا هيچ وقت به من سلام هم نميكرد همچين احوال پرسي ميكرد
بعد گفت شما بريد ما ميايم من ديگه رفتم
اومدم پايين هنوز نرفته بودند ماشينش تو پاركينگ بود به شوهرم گفتم وايستا ببينيم كجا ميرن رفت گفت دنبال شر ميگردي
زنش خيلي چاق و دو تا دختر داره رفتند مسافرت واقعا نميدونم چي بگم يعني ميتونه خيانت نباش اخه با اون تيپ و قيافه