سلـــــام
بیاید بهترین خاطره زندگیمون رو تعریف کنیم شاید یکم حالمون خوب بشه
هرخاطره ای که دوست دارید بگید♥♥
اول خودم
سه سال پیش وقتی دانشجو بودم از دانشگاه تا خونمون تقریبا 40دقیقه راه بود،بیشتر وقتا با دوستام پیاده میومدیم یه روز پاییزی بارون شدید میومد ما هم طبق معمول پیاده بودیم
یه پسره با ماشین اومد کنارمون گفت بیاید برسونمتون تو این بارون پیاده نرید.ماهم محل ندادیم و راهمون رو رفتیم
فکـــــرکنید بیست دقیقه بعد بازپسره مارو تو خیابون دید گفت وووووووواااای شما هنوز پیاده اید تواین بارون خب یه تاکسی بگیرید بدبختا
یعنی دلم میخواست زمین دهن بازکنه برم توش
ولی واقعا بخاطرپول تاکسی نبود پیاده راه میرفتیم و کلی با دوستامسخره بازی درمیاوردیم میخندیدیم