باشگاه بودم همه که کلاس ها تموم شدن اهنگ رقصیدنی گذاشتن رقصیدن یه وضعی بود
من یه گوشه نشسته بودم نگا میکردم حسرت خوردم
خوش بحالشون چقد حال و روحیشون خوبه ادا درمیاوردن وسط رقص هاها میخندیدن جیششون میگرف از خنده من روم نمیشد برقصم این هیچ ذهن باز ندارم همشون ذهنشون باز بود من افکارای پوسیده و هیچ مغزمو میخورد(وسواس فکری دارم درمان شد دوباره برگشت) اونجا قول دادم دیگه منم الکی حرص و غصه ی کارها و کارهایی که حتی نشده رو نخورم ولی اینم مث قول های دیگم هیچه ذهنم مث عنکبوت افکار ها رو تار میزنه یه عالمه و من زندونی بینشون