خانما امروز بعد از هرگز رفتم خونه دوستم هموهنگ بود ولی خیلی به هم ریخته بود. یکم زیر زبونش کشیدم خیلی آدم توداری هست... صداشم گرفته بود در مورد شوهرش پرسیدم گفت ایشالا جنارشو بیارن... گفتش مثل اینکه سر یه موضوعی بحثشون شده که و آقاهه جا خوابشو عوض کرده اصلا محل به زنه نمیده.. زنه هم میره بهش میگه باهام صحبت کن و این جور چیزا.. مردا طردش میکنه و میگه این پند سال زندگی برام نزاشتی و همش تو تصمیم گرفتی (در صورتی که دختره واقعا ایده ال و خوش اخلاقه) گفته تو وقتی مادر پدرم میان خوبی احترام میزاری ولی جر و بحث که دختره قسم خورو همش الکی میگفت اصلا دلوا ربطی به خانوادش نداشت خودش پاشونو کشید وسط...حالا نگو مادر پدر این پسره میخاستن کلا بیان خونه پسره بمونن واسه تابستون این داشته با دعوا پیش زمینه فراهم میکرده.. خلاصه دختره گفته اینقده جیغ زده خودشو زده پسره میگه مثل ماست بوده اینقده مغرور بعد رفته پیش شوهرش گریه گریه خودرنی که منو بغل کن من گدای محبتتم... پسره گفته من بلد نیستم دوستم قسم میخورده تا نیم ساعت داشتم سکته میکردم فقط داشته نگام میکرده زیر لب بد میگفته... دیگه آخرش پسره بغلش نکرده و بسیار مغرورانه رفته سرکار... بهش گفتم بدترین کارو کردی گفته صبح رفتم پیشش بغلش کردم دست مالیش کردم شوهرش پسش میزده و این دختره داشته داغون میشده.... دلم براش کباب شد... فقط بخاطر سادگیش بخاطر وابستگیش هی میگفت چیکار کنم نمیتونم اگه حرف نزنه ویونه میشم من توجه میخام و کارای زنونه که واقعا نمیدونم چی بگم... ظهر تاحالا مشکلات خودم یادم رفته... دوستان نظر شما چیه من چه راهکاری بهش بدم... فقط طلاق و اینا نه چون مشکل حادی نیست بنظرم چی بگم دختره رو خودش کار کنه؟؟