دارم از غصه میمیرم. انگار آرامش به من نیومده. بعد از کلی بدبختی و ماجرا قرار شده خونواده ی عشقم بیان خواستگاری. حالا خونوادش گیر دادن که حتما باید به خونوادم بگن که ما از قبل دوست بودیم وگرنه نمیان خواستگاری. میگن ازدواجی که با دروغ شروع بشه به درد نمیخوره. خونواده ی منم به شدت سنتی هستن مطمئنم اگه این قضیه رو بفهمن نمیذارن این وصلت سر بگیره و حتما یه بلایی سر من میارن.
همه ی اینا یه طرف تازه امروزم فهمیدم عشقمم بیکار شده که اینم تو این وضعیت شده قوز بالای قوز.
بخدا دیگه کم آوردم نمیدونم چیکار کنم. 5 ساله همو میخوایم که شانس من بعد از 5 سال هم این بلاها باید سرم بیاد😔😢