مادربزرگ من چندساله فوت شده من هیج وقت خوابش رو نمیدیدم یه شب بهش گله کردم اومد تو خوابم یه باغ سرسبز و قشنگ بود خانواده من و خواهرم و شوهرخواهرم فامیلای شوهرخواهرم همه زخمی بودن اما من به هیچ کدوم توجه نکردم فقط مادربزرگم رو بغل کردم و هردو با هم گریه کردیم بعد مادربزرگم پیشونیم رو بوسید گفت همیشه حواسم بهت هست بعد من رفتم سراغ درمان افراد مجروح که دیدم حال مادربزرگم بد شده مادربزرگم رو هم همراه بقیه رسوندم بیمارستان(در واقعیت پزشک هستم)