ازقبل تایپ کردم
داستان زندگی من برخلاف بقیه داستان هاپایانش خوشه...
دبیرستان ک بودم پدرم ازدواج مجدد کردبعد37سال و سه تادختر و داماد و نوه حال روحی مادرم خیلی خراب شد طوری ک رفته رفته ب خودکشی دست میزد
بسته بسته قرص خواب میخورد و 2 3 روز خواب بود
غذا نمیخورد ازتواتاق بیرون نمیومد وکارش اشک بود...
باهق هق زنگ میزدم ب پدرم ک بیا مامانو ببر دکتر... ولی براش مهم نبود...
خب
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!
من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 
خا
لایک لطفا
لایک
ایی بابا بابای منم همیشه ب مامانم میگه میخام زن بگیرم ولی نمیتونه مامانمو ول کنه اصلا بدونش نمیتونه
و
37 سال سن ؟ یا زندگی مشترک ؟
خب بعدش
رگشو زد مادرم زنگ زدم پدرم گفتم بیا داره میمیره بعد6ساعت اومد... اونم با ی بسته نصفه جیگر مرغ ک نصف دیگش برا اون زن بود...
😢😢😢
عزیز دلم میخونمت
خواهشا هی نکید خب ادامه اش اینا بیخچدی باید هی تایپک رو بزنیم جلو
خودس میگه
لایک عشقا😍😍
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
