2737
2734
عنوان

خاطره بارداری و زایمان اولم

593 بازدید | 30 پست

سلااام به همه داستان بارداری و زایمانم یکم طولانیه تحمل کنید عشقااا😍😍 ....من بعد ازدواجم سریع رفتم زیر نظر دکتر که چکاپ بشم واسه بارداری  که دکتر برام سونو و یسری آزمایش نوشت و بعد سونوبهم گفت هرمونات به شد ضعیفه و باید سریع باردار بشی و دقیقا چند روز بعدش که آزمایشمو دید گفت متاسفانه فعلا امکان بارداری وجود نداره برات😞 کم کاری شدیددددد تیروئیدبطوری که امکان بارداری برام صفر بود دقیقا از اول فروردین شروع کردم به قرص خوردن و با ناامیدی تمام اقدام کردیم واسه بارداری هرچند کاملا مطمئن بودیم امکان بارداری وجود نداره ....😔  ...یادمه یه روز قبل پری متوسل شدم به صاحب الزمان  چون فرداش میلاد صاحب الزمان بود از ته قلبم ازش میخواستم روز تولدش چشممو روشن کنه دقیقا فرداش صبح که بیدار شدم با ناامیدی تمام بی بی چک زدم و درست موقعی که داشتم ناامید میشدم حدودا پنج دقیقه بعدش یه هاله دیدم  اصلا باورم نمیشد دوباره بی بی چک زدم  که اینبار بدون توقف دوتا خط پررنگ افتاد ...فقط گریه میکردم و میگفتم معجزه معجزه صاحب الزمان یه حال خیلیییی فوق العاده بود بود خیلی گنگ بودم  خیلی عجیب بود بعد که  با گریه به شوهرم گفتم   اونم خیلی گنگ بود اصلا نمیتونست باور کنه فقط مات به من نگاه میکرد و باورش نمیشد .. گذشت تا رسید به هفته ۹یهو دردا و انقباضای شدید گرفتم خیلی وحشتناک بود رفتم دکتر که شیاف داد و گفت استراحت مطلق باش وضعیت خوب نیست و بعدم با شوهرم حرف زدو شرایط رو توضیح داد و خلاصه ما استراحت شدیم و چون کسی رو نداریم اینجا و از خانواده و فامیل دوریم  برا غذا همش یا از بیرون میگرفتیم یا خدماتی میاوردیم  ....اینا هم گذشت تا رسید به ان تی که دکتر گفت وضعیتت نرمال شده و دیگه مشکلی نداری خداروشکرررر😍 هفته ۱۴ هم جنسیت پسرممم مشخص شد وما شروع کردیم به سیسمونی خریدن ..تهوع و استفراغ هم ماه پنج خوبه خوب شد ...ماه ششم یهو اسباب کشی کردیم  و من واقعاا رعایت نمیکردم و خیلی وسیله سنگین بلند میکردم و اصلا به حرف هیشکی هم گوش نمیدادم بعد اسباب کشی هم همینطور مرتب مبل و پشتی و همچی رو هر روز جابه جا میکردم و زیرشونو تمیز کردم...اول ماه هشت یعنی ۳۰ هفته وزن پسرم ۲۳۵۰ بودو همه چی خوب داشت پیش میرفت و من همچنان هر روز مشغول تمیز کاری وسواس گونه😶  یه مدت بود احساس درد و انقباض میکردم که جدی نمیگرفتم و فکر میکردم شاید بخاطر وزن گیریه بچه به من فشار میاد ولی دردا روز به روز بیشتر میشد یه روز از صبح مهمان داشتم و بعد ازاینکه مهمانا رفتن داشتم با مامانم حرف میزدم که یهو از شدت درد گوشی از دستم افتاد و پهن زمین شدم  بعد چند دقیقه دوباره با مامانم تماس گرفتم که اونم بنده خدا واقعا ترسیده بود واصرار شدید که برو زایشگاه یا بهداشت  و اصرار که الان جمع میکنم میام که منم هی اصرار که نه فعلا که لازم نیست دردا اونجوری نیست و مشکلی ندارم و این حرفا تا با قول اینکه فردا میرم بهداشت  اگه مشکلی بود خبرت میدم راضی شد که نیاد و خلاصه خودمم یکم ترسیده بودم شبش هم واقعا درد داشتم  اصلا درست نخوابیدم فردا بعد اینه شوهرم رفت سرکار بدون اینکه بهش بگم اصلا رفتم بهداشت کیان آباد چون بهمون نزدیک بود یه سه خیابون اونورتر بود هوا هم چون خوب بود تصمیم گرفتم پیاده برم که وقتی رسیدم واقعا حالم بد شده بود و بهداشت کیان آباد قبول نمیکرد چک کنه میگفت باید بری بهداشت خودتون  چون ما تو منطقه کیانپارس بودیم و بهداشت کیانپارس  به خونم دور تر بود من رفته بودم کیان آباد بلاخره یه ماما دید حالم بده و تنهام راضی شد چکم کنه و بعدش گفت دردای زایمانه و امروز تا فردا زایمان میکنی و چون زوده  خطرناکه همین حالا برو زایشگاه ...منم که فکر میکردم چون میخوان از سر خودشون بازم کنن آژانس گرفتم و بازم بدون اینکه به شوهرم یا کسی بگم وضعیتمو دوباره رفتم بهداشت کیانپارس که متاسفانه رسیدم اونجا حالم به حدی بد شد که سریع برام ماشین گرفتن سمت بیمارستان آپادانا اونجا با دکترم تماس گرفتن و وقتی شرایطم رو براش گفتن گفت با دستگاه انقباضاشو بگیرین و معاینش کنید  ...دیگه اونجا به شوهرم زنگ زدم که خودشو برسونه  و رفتم واسه معاینه😵😵😵 از معاینه هیچییی نگم که وحشتناک بود  گفت دوسانت باز شدی  و  بعدش انقباض که هر ده تا پنج دقیقه یبار بود طبق دستگاه ...با دکترم تماس گرفتن گفت که بفرستیدش مطبم خلاصه با شوهرم رفتیم مطب وچهارتا آمپول روغنی واسم زد حدود ساعت شش و نیم و یه نامه واسه بیمارستان آریا که اگه دردات تا ساعت۸ خوب نشد برو بستری شو واسه زایمان ...بعد آمپولا حدودا یه بیست  دقیقه دردا کم شده بود یهو باشدت وحشتناک تری شروع شد  حدود ساعت هفت و نیم زنگ زدم به مامانم که بگم امشب که دیره ولی فردا بیاد که اونم حسابی از دستم ناراحت شد و کلی چیز بهم گفت و آخرش گفت از نگرانی همون ظهر حرکت کرده سمت اهواز😅 و نیم ساعت دیگه اهوازه  هیچی دیگه ساعت هشت مامانم پیشم بود و منم همچنان درد میکشیدم  و بدون اینکه به دکترم گوش بدم و ساعت هشت برم موندم تو خونه تا حدودا ساعت ۲ شب که از شدت درد جمع کردیم سمت بیمارستان  

میشه دعا کنید برام " حاجت " بگیرم😭😞


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

وای چقدر ریلکس بودی دختر

من این بارداری جفتم‌پایین همش آمپول ۲ وعده قرص

تازگیا هم‌ضد انقباض ۳ وعده 😶

بحَقّ الحُسَین                                                                             اللهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّكَ الفَرَج                                                                   🖤🖤🖤🖤                                                                                    دیدید چگونه داعش صفتان کفتار چگونه آرمان را دریدند الهی بمیرم برای مادرت بی پسر شد    بمیرم برای آرتین بی مادر شد  بمیرم برای مظلومیت امام زمانم 
2738

اونجا مامای بیمارستان آریا گفت باید معاینه بشی باون ناخونای بلندددددد  وحشتناک بود دیگه آخر معاینههه کردن بود واقعا 😭😭😭😭😭😭 آخرشم گفت چون همکاری نکردی نفهمیدم چند سانتی بعدم به دکترم زنگ زد گفت ان آی سیو تخت خالی نداره نمیتونیم بستریش کنیم که دکترم گفت که اگه بیمارستان مهر تخت خالی داشته باشه اونجا میتونه بستریم کنه بعد هماهنگ کردن و همه چی اوکی شد ما رفتیم سمت بیمارستان مهر حدودا ساعت ۴صبح  بستری شدم اونجا تو بخش مراقبت های پرخطر و مرتب برام سرم ضد درد میزدن که فایده نداشت من خیلی درد میکشیدم و وحشتناک داغون بودم ولی چون جیغ و داد نمیکردم این پرستارا به دکترم که ساعت ۷ زنگ زده بود  گفته بودن حالش خوبه چیزیش نیست دیگه حدود ساعت ۱۰ صبح دیگه رسیدم به جایی که نمیتونستم تحمل کنم شروع کردم به سر صدای وحشتناک اونام ترسیدن زنگ زدن دکترم اومد و دیگه آمپول واسه ریه زدن وآمادم کردن واسه اتاق عمل  ..راستی یادم رفت بگم بعد معاینه تو بیمارستان آریا دچار لکه بینی شدم که دکتر گفت واسه اینکه زخم شدی  با اون ناخوناشوم کلی هم چیز بارشون کرد😁.....خلاصه مطلب ۳۵ هفته بودم که پسرم ۲۶ آذر  دقیقا روز سالگرد ازدواجم با وزن ۳۳۰۰ گرم به دنیا اومد😍  و متاسفانه وقتی با هزار امید از ریکاوری اوردنم و حال بچمو پرسیدم گفتن گذاشتنش تو دستگاه و حالش خوب نیست 😢حدودا پنج شب تو دستگاه بود پسرم  و ۲۰۰ گرم کم کرد بعد پنج شب مرخصش کردن  و با اومدنش خونمون رو منور کرد 😍😘 ...دوران ان آی سیو واقعا وحشتناک بود هر روزش با گریه گذشت و اصلا قابل وصف نیست امیدوارم هیچ مادری این درد رو نکشه ....دعا میکنم همه نی نی ها سالم و سر وقت دنیا بیان و همه منتظرا دامنشون سبز بشه ...توسل به صاحب الزمان رو فراموش نکنید من که معجزشو دیدم وحتی بعد اون دیگه تیروییدمم رفت که رفت  و دیگه برنگشت...ببخشید که طولانی شد ..با آرزوی سلامتی برا همه مامانا ...پایان😍😍😍😍

میشه دعا کنید برام " حاجت " بگیرم😭😞
واااا چرااینقدر بیخیالی حرصم گرفته ازت😡😡😡😡😡😡😡

   نمیدونم چه فکری میکردم اونموقع  ولی الان که بهش فکر میکنم بدنم میلرزه😅😅😅😅

میشه دعا کنید برام " حاجت " بگیرم😭😞

برای دخترتم بزار 

بحَقّ الحُسَین                                                                             اللهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّكَ الفَرَج                                                                   🖤🖤🖤🖤                                                                                    دیدید چگونه داعش صفتان کفتار چگونه آرمان را دریدند الهی بمیرم برای مادرت بی پسر شد    بمیرم برای آرتین بی مادر شد  بمیرم برای مظلومیت امام زمانم 
وای چقدر ریلکس بودی دختر من این بارداری جفتم‌پایین همش آمپول ۲ وعده قرص تازگیا هم‌ضد انقباض ۳ وعده ...

به سلامتی و بدون خطر بگذرونی این دوره رو ...من نمیدونم واقعا اونموقع چرا اینقد ریلکس بودم ولی خب بعدا که بهش فکر میکردم واقعا لرز میگرفتم  خیلی کارای خطرناکی کردم😅😅😅

میشه دعا کنید برام " حاجت " بگیرم😭😞
به سلامتی و بدون خطر بگذرونی این دوره رو ...من نمیدونم واقعا اونموقع چرا اینقد ریلکس بودم ولی خب بعد ...

خداروشکر به خیر گذشته 😍

بحَقّ الحُسَین                                                                             اللهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّكَ الفَرَج                                                                   🖤🖤🖤🖤                                                                                    دیدید چگونه داعش صفتان کفتار چگونه آرمان را دریدند الهی بمیرم برای مادرت بی پسر شد    بمیرم برای آرتین بی مادر شد  بمیرم برای مظلومیت امام زمانم 
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز