با شوهرم صبح بحثم شد خیییلی عصبانی بودم حالمم چند وقته خوب نیس اگر دوست داشتین داشتید تاپیکتی قبلمو بخونید متوجه میشید😞 صبح داشت صبحونه میخورد بهش گفتم گفتم بخدا دیگه دوستت ندارم به جون بچه هامون دیگه دوستت ندارم ازت متنفر هم هستم فقط سرشو اورد بالا یه نگام کرد اندازه ده دقیقه من همینطور قسم میخوردم که دوستش ندارم گفتم طلاقمو بده بچه ها حالم خیییلی بده خییییییییلی هیچی نمیگفت بهشگفتم غیرت نداری که زنی که دوستش نداری و نگه داشتی اگر یه جو غیرت داشتی طلاقم میدادی عذاب نکشم پاشد دو تا سیلی زد تو صورتم. جلو دخترم😔دخترم کلی گریع کرد بهم گفت یه تار مو بچه هارو نمیدم بهت اگر طلاق میخوای فردا مهریه اتو تمام و کمال میریزم حسابت غیرتمو نشونت میدم پاشو برو میز صبحونه رو همه ریخت تو اشپزخونه همه وسایل صبحونه شکست😞😞منه ضعیف فقط گریه میکردم از گوشه لباسم گرفت. اوردم تو پذیرایی پرتم کرد رو کاناپه گفت گوه میخوری بری از این به بعد زندگی برات میسازم که جهنم پیشش هیچ باشه خیلی رودارت کردم ادمت کردم تقصیر خودمه تف به روت که حتما دلت پیش کسی گیر کرده که قید زندگیتو زدی دخترم و برداشت رفت تا الان هم نیومده خونه گوشیشو هم خاموش کرده تو رو خدا یه چیزی بگید خواهرای گلم حالم خیلی بده چی کنم جای من بودید چی میکردید؟؟؟؟