من خودم چند روز پیش برای معاینه ی چشمم رفتم شیراز. شب ساعت ۱۰ از اهواز حرکت کردیم. من صندلیم تک بود روبروی من یه خانم و یه اقا بودن. با یه بچه ی شیرین و خندون.. مادر بچه میخواست بهش غذا بده. من هندزفری تو گوشم بود و داشتم بازی زامبی میکرد. صداس خیلی بلند بود. یهو یه صدای ققققیییییییژ قققققیییییژ قققققییییییژ اومد. نگاه کردم هندزفری رو از گوشم در اوردم دیدم خانمه داره با قاشق محکم میکوبه به ظرف غذا و به بچه غذا میده😃😃 من هم از صدای قیژ قیژ ظرف روحی متنفرم. داشتم به تودم میگفتپ. لیلا اروم باش. تو میتونی. تو میتونی. یهو دیدم صندلی جلوییم هم کخ یه خانم بود روشو کرد سمت من و غش غش میخندید یهو به خودم اومد دیدم دارم با صدای بلند فکر میکنم😃 خوب شد فحش ندادم.
موقع برگشت هم پون زمانی که برگشتم اتوبوس نبود با سواری برگشتم که دو بار باید ماشین رو عوض میکردم.،،،،،،،،،،،،،،😂😂پست اول خار نداره طولانی میشه کسی نمیخونه