بچه ها میخوام یکم در مورد زندگیم بنویسم چون قصد دارم با راهنمایی و مشورت شما جلو برم.من کاربر قدیمیم اما چون دوست نداشتم خیلی شناسایی بشم کاربری جدید ساختم.
فقط من از قبل تایپ نکردم یکم صبوری کنید و گزارش نزنید.درضمن نمیخوام پربازدید بشم پس لطفاً با حرفا و کنایه هاتون اذیتم نکنید.اگرم فکر کردید دروغ و داستانه با احترام تاپیک را ترک کنید.
۲۱ ساله بودم که یه پسری اومد خواستگاری.منم عاشق شدم و قبول کردم.از نظر فرهنگی و مادی خیلی خیلی خیلی پائین بودن اما عشق و خریت قاطی شد و گفتم الّا و بِلّا فقط همین.چندماهی با خانوادم درگیری و نزاع برسر انتخابم داشتم تا بلاخره راضیشون کردم و عقد کردیم.من با ایشون اصلاً نامزد نبودیم و دوران نامزدی هم نداشتیم.هنوز چندماهی نگذشته بود که ایشون تصمیم گرفت زود عروسی کنیم.از جهاز من هیچی آماده نبود مادرم گفت یکسالی صبر کنین اما ایشون به دلایلی که بعداً معلوم شد تصمیم داشت زود عروسی کنه.بهم میگفت سخته دیر به دیر ببینمت و دوست دارم همش کنارم باشی و ازین حرفا.منم قبول کرده بودم که دلیل زود عروسی گرفتنش همیناست که میگه.