شرطش این بود باید بریم قم زندگی کنیم ماالان اصفهان هستیم
من دور شدن از خانوادم ومادرم برام سخت بود خیلی هرچی گفتم اصفهان زندگی کنیم گفتن نه
منم بخاطر همین گفتم نه ایش
ایشون خیلی سعی کردن متقاعدم کنن اما مرغم یه پا داشت
دیروز که از جایی برمیگشتم دیدمش بعد یه سال بادختر خانم چادری و محجبه و خوشگل اومده بودن خونه داداشش
بچه ها اتیش گرفتم
زنش بود خیلی حسودیم شد همش به خودم میگم مگه قم تا اصفهان چقدرراه بود اخر هفته ها میومدی پیش خونوادت