2733
2734
عنوان

به نظرتون چی کار باید می کردم؟؟

201 بازدید | 10 پست

صبح ساعت 7 و نیم شوهرم میره سرکار، ساعت 7و 20 مادربزرگ جفتمون ( به همراه دخترش)  زنگ زده که به شوهرم بگم بره دنبالشون از آزمایشگاه. شوهرم عصباش خورد شد و گفت من دیر می رسم سرکار و براشون آژانس گرفت.... به نظرتون کار درست چی بوده>؟

هنوز مادر نشدم، اما می دانم که خیلی دلم برای کودک نداشته ام تنگ شده. دلم لک زده برای کودکی که جای خالیش تنها دغدغه زندگیم شده... این روزها تنها خدا می داند و می بیند که مادرانگی هایم را چگونه در تنهایی و خلوتم بروز می دهم. با کودک نداشته ام راه می روم و حرف می زنم و مدام زیر لب می گویم کی از پیش خدا می آیی؟؟؟ملاقاتت با خدا تمام نشد؟؟نمی دانی اینجا برای داشتنت هزار راه نرفته را می روم تا تو را به دست بیاورم...می دانی فرزندم تا پای جان برای داشتن رفته ام....تمام گفته ها و ناگفته ها را تحمل کردم تا روزی تو را در آغوش بگیرم .....بیا که دیگر تاب نگاه سنگین جماعت را ندارم ... امسال هم گذشت و نیامدی و مادر نشدم اما هیچ کس نمی داند که حس مادرانگی ام از تمنای وجودم لبریز شده ... هیچ کس نمی داند درونم داغ نداشتنت مثل کوه آتشفشان در حال انفجار است.... فرزندم اینجا برای داشتنت دست بهر کاری زده ام ... هزار درد را متحمل شده ام .... انصاف نیست کسی را که برایت این همه بی تابی می کند را بیشتر از این چشم انتظار بگذاری .... من خودم را همین حالا هم مادر می دانم بخاطر حسی که برای داشتنت از وجودم لبریز شده بخاطر تمام سختی هایی که برای داشتنت از یک مادر واقعی بیشتر کشیدم.... بی منت....  اما هیچ کس مرا مادر خطاب نمی کند .... می دانی تا تورا نداشته باشم هیچ کس مرا مادر به حساب نمی آورد .... عزیزترین آرزویم ؛ بیا و رویای های مرا سروسامان بده... (خدا جون هیچوقت چیزی رو زوری ازت نمی خوام.... اگه مصلحتم نیست فقط به دلم آرامش بده ....  من یک مامان صبور می شم  ) و من بالاخره مامان شدم خدارو شکر 😍🥰😘🥳

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731
2738

اره مشکل همینه توقع بیجاس

هنوز مادر نشدم، اما می دانم که خیلی دلم برای کودک نداشته ام تنگ شده. دلم لک زده برای کودکی که جای خالیش تنها دغدغه زندگیم شده... این روزها تنها خدا می داند و می بیند که مادرانگی هایم را چگونه در تنهایی و خلوتم بروز می دهم. با کودک نداشته ام راه می روم و حرف می زنم و مدام زیر لب می گویم کی از پیش خدا می آیی؟؟؟ملاقاتت با خدا تمام نشد؟؟نمی دانی اینجا برای داشتنت هزار راه نرفته را می روم تا تو را به دست بیاورم...می دانی فرزندم تا پای جان برای داشتن رفته ام....تمام گفته ها و ناگفته ها را تحمل کردم تا روزی تو را در آغوش بگیرم .....بیا که دیگر تاب نگاه سنگین جماعت را ندارم ... امسال هم گذشت و نیامدی و مادر نشدم اما هیچ کس نمی داند که حس مادرانگی ام از تمنای وجودم لبریز شده ... هیچ کس نمی داند درونم داغ نداشتنت مثل کوه آتشفشان در حال انفجار است.... فرزندم اینجا برای داشتنت دست بهر کاری زده ام ... هزار درد را متحمل شده ام .... انصاف نیست کسی را که برایت این همه بی تابی می کند را بیشتر از این چشم انتظار بگذاری .... من خودم را همین حالا هم مادر می دانم بخاطر حسی که برای داشتنت از وجودم لبریز شده بخاطر تمام سختی هایی که برای داشتنت از یک مادر واقعی بیشتر کشیدم.... بی منت....  اما هیچ کس مرا مادر خطاب نمی کند .... می دانی تا تورا نداشته باشم هیچ کس مرا مادر به حساب نمی آورد .... عزیزترین آرزویم ؛ بیا و رویای های مرا سروسامان بده... (خدا جون هیچوقت چیزی رو زوری ازت نمی خوام.... اگه مصلحتم نیست فقط به دلم آرامش بده ....  من یک مامان صبور می شم  ) و من بالاخره مامان شدم خدارو شکر 😍🥰😘🥳

کار درست اینه که خیلی ارام و محترمانه میگفتید 

مامان جون چرا از قبل نگفتید فلانی داره میره سرکار و دیرش میشه 

براتون اژانس میگره که راحت بیاین

زن طلاییست که عاشق شدنش اجباریست ، همچو برگیست که گریان شدنش اخطار است ، مثل ماه است که در پرده  شب الماس است ، همچو خورشید زیبا شدنش تکرار است . 

البته هزینه آژانس هم شوهرم داد

هنوز مادر نشدم، اما می دانم که خیلی دلم برای کودک نداشته ام تنگ شده. دلم لک زده برای کودکی که جای خالیش تنها دغدغه زندگیم شده... این روزها تنها خدا می داند و می بیند که مادرانگی هایم را چگونه در تنهایی و خلوتم بروز می دهم. با کودک نداشته ام راه می روم و حرف می زنم و مدام زیر لب می گویم کی از پیش خدا می آیی؟؟؟ملاقاتت با خدا تمام نشد؟؟نمی دانی اینجا برای داشتنت هزار راه نرفته را می روم تا تو را به دست بیاورم...می دانی فرزندم تا پای جان برای داشتن رفته ام....تمام گفته ها و ناگفته ها را تحمل کردم تا روزی تو را در آغوش بگیرم .....بیا که دیگر تاب نگاه سنگین جماعت را ندارم ... امسال هم گذشت و نیامدی و مادر نشدم اما هیچ کس نمی داند که حس مادرانگی ام از تمنای وجودم لبریز شده ... هیچ کس نمی داند درونم داغ نداشتنت مثل کوه آتشفشان در حال انفجار است.... فرزندم اینجا برای داشتنت دست بهر کاری زده ام ... هزار درد را متحمل شده ام .... انصاف نیست کسی را که برایت این همه بی تابی می کند را بیشتر از این چشم انتظار بگذاری .... من خودم را همین حالا هم مادر می دانم بخاطر حسی که برای داشتنت از وجودم لبریز شده بخاطر تمام سختی هایی که برای داشتنت از یک مادر واقعی بیشتر کشیدم.... بی منت....  اما هیچ کس مرا مادر خطاب نمی کند .... می دانی تا تورا نداشته باشم هیچ کس مرا مادر به حساب نمی آورد .... عزیزترین آرزویم ؛ بیا و رویای های مرا سروسامان بده... (خدا جون هیچوقت چیزی رو زوری ازت نمی خوام.... اگه مصلحتم نیست فقط به دلم آرامش بده ....  من یک مامان صبور می شم  ) و من بالاخره مامان شدم خدارو شکر 😍🥰😘🥳
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز