ساعت ۹ شب پیغام خوندم ولی هیچ جوابی نداد ساعت ۱۲ اومد خونه تقریبا بد نبود خوب هم نبود بعد نیم ساعت گفتم خوندی با سر گفت اره گفتم خوب جوابش
گفت همش مقصر تویی گفتم یعنی تو مقصر نیستی دوباره با سر گفت نه
گفتم مگه چی کار کردم گفت حواس پرتی گفتم حالا بر فرض تو هفته یه موردی فراموش کنم دلیل میشه که تو اینجوری رفتار کنی
خلاصه زیاد کشش ندادم طبق معمول فهمیدم داره زر زیادی میزنه خودش تبرئه کنه تا یک ساعت هم با هم تی وی دیدیم براش سالاد اوردم شیر اوردم گفتم بفرمایید
من از اطراف شهرمان چیزی سفارش دادم به شوهر دوستم که خونش تو همون شهرکه گفتم بگیره کارش تو شهر ماست بیاره برام خلاصه شوهر دوستم گفت من تا جمعه شهر شما کار ندارم وای بخاطر تو میام منم گفتم نه بخاطر کار من تو زحمت نیفت خلاصه با فروشنده صحبت کردم که بده شوهرش بیاره نزدیک شهر تا ما پیک بگیریم حالا به شوهرم گفتم نگین دیگه فلانی اینهمه راه بیار وقتی اینجا کار نداره بگیم با پیک بفرسته وای خدا برای هیچکس نیاره یه دفعه پرید گفت عقل نداری هیچی حالیت نیست گفتم چرا فحش میدی ...خلاصه حرف منو بد فهمیده بود ولی بازم داشت فحش میداد این آدم واقعا روانیه به خدا خسته شدم از دستش بهم میگه به جای اینکه بشینی ک...شعر برای من بنویسی خودت درست کن
گفتم اگر اون لحظه که احساسم برات نوشتم میدونستم یه خر قراره بخونه نمینوشتم
به قران روزی نیست که فحش نده دعوا نکنه تف به وجودش خدا لعنتش کنه که حتی خودش درمان نمیکنه