امشب پیش خانواده شوهرم بودم شوهرم نبودش
از هر دری حرف میزدیم خلاصه برنامه میریختن واسه مسافرت. شش نفریم یه نفر تو ماشین اضافه😅
پدرشوهرم گفت اگه کیوان(برادرشوهرم) نامزد میکرد میگفتیم اون دوتا جوون با یه ماشین بقیه هم با یه ماشین
یه لحظه دلم گرفت مگخب ماهم جوونیم یه ساله فقط ازدواج کردیم ولی هیچوقت بهمون مجال ندادن تنها باشیم مادرشوهرم به دخترش وقتی ادایل ازدواجش گفته که چرا همیشه با میاین خودتون هم برین جوونین! اما واسه ما همیشه بهمون چسبیدن خانما تو رو خدا دعا کنین بمیرم خواهش میکنم..
من این خانواده رو دوس ندارم