سلام. خواهشن قضاوت و نصیحت نشم فقط راه حل.
من برای کمک کردن به پسر خواهرشوهرم با اصرار خانواده شوهرم باهاش خیلی صمیمی شدم تا دو سال پیش که یهو افسرده شد وقتی پیگیر شدم بهم گفت عاشقم شده و فرداش برام برام گل آورد و گفت غلط کردم تو بشو خواهر نداشتم.. من خیلی جدی نگرفتم چون اون از من 11سال کوچیکتره. من برادر نداشتم اوایل نگاهم به عنوان یه برادر بود و طوری باهاش رفتار میکردم که با پسرهای فامیل ولی اونا فرهنگشون متفاوت بود و خیلی بهم تذکر میدادن و من فکر میکردم اونا اشتباه میکردن که این بزرگترین اشتباه من بود. از یه جایی به بعد به خاطر اختلافاتم با شوهرم مدل دوست داشتنش رو دوست داشتم ولی چون بعد از جریان گل بهم قول داده بود فکر نمیکردم اون هم اینطوری فکر میکنه. بعد که متوجه داستان شدم خیلی تلاش کردم مشاور رفتم. بی محلی کردم ولی فایده نداشت حتی یک بار هم خودکشی کرده و ول کن نیست. من از یه طرف چون بهم تذکر دادن نمیتونم با کسی مطرح کنم. از یک طرف هم اگه رو اعصابش برم میترسم دوباره یه بلایی سر خودش بیاره و از طرفی خودم و مقصر این همه عذابی که تحمل میکنه میدونم به خاطر رعایت نکردن فرهنگ اون خانواده و از طرفی عذاب وجدان میگیرم که چرا باهاش حرف میزنم یا میبینمش و دارم به شوهرم خیانت میکنم. با من مشاوره نمیاد و اصلا تحت هیچ شرایطی نباید شوهرم و خانوادش بفهمن. چی کار کنم؟