گفت تو قلب منی و همه خواسته هاتو انجام میدم خلاصه من بهش برگشتم و یه بار دیگه هم دیدمش کلا دوبار همو دیدیم تو این سه ماه سر مسائل مختلف ۵ بار کات کردیم هربار بعد یکی دوهفته خودش برگشت و اصرار تا با هم بودیم اما فقط دو بار دیدمش
چیزی که برام عجیب بود این بود فقط و فقط نصف شب ها به من زنگ میزد و در طول روز کاری به کارم نداشت
آخرین شبی که حرف میزدیم من بهش گفتم احساس میکنم دارم بهت وابسته میشم میدونم تو اهل رابطه هستی و من هیچ وقت نمی تونم پدرم رو از خودم برنجونم گفت پدرت میتونه نفهمه و من قبول نکردم و اونم گفت چون خیلی دوستت دارم قبول میکنم که با هم نباشیم و این دفعه سر این موضوع تموم کردیم کلی شعر برام گفته بود کلی حرفای خوب که همرو سر یه رابطه گذاشت کنار و رفت به نظرتون این چه جور مردیه اگه دوباره خواست آشتی کنه من چه کنم؟