و اینم متن زیبای شعر که اشک تو چشمام میاره... ایده های زیبای پشتش قلبم رو روشن و اندوهگین می کنه... چه آدمایی پرپر شدن تو این سرزمین... میشه یه روز آرزوهای توی این شعر واقعی بشن؟
میگذرد در شب آیینهی رود
خفته هزاران گل در سینهی رود
گلبُن لبخند فردایی موج
سر زده از اشک سیمینهی رود
فراز رود نغمهخوان
شکفته باغ کهکشان
میسوزد شب در این میان
رود و سرودش، اوج و فرودش، میرود تا دریای دور
باغ آیینه، دارد در سینه، میرود تا ژرفای دور
موجی در موجی میبندد
بر افسون شب میخندد
با آبیها میپیوندد
فردا رود افشان ابریشم در دریا میخوابد
خورشید از باغ خاور میروید بر دریا میتابد
فردا رود طغیان شورافکن در دریا میخوابد
خورشید از شرق سوزان میروید بر دریا میتابد
موجی در موجی میبندد
بر افسون شب میخندد
با آبیها میپیوندد