2726
عنوان

داستان زندگی برادر مرحومم

| مشاهده متن کامل بحث + 22488 بازدید | 327 پست

ما رفتیم خونه دایی بابام 

داداشم کلا تو نخای فرش بود 

همین ک نشستیم دیدیم ک ی صدای فوقالعاده ظریف اومد گفت به به دخترعمه چه عجب خوش اومدین

و با چای اومد

ما از بچگی  تاحالا ندیده بودیمش

هم سنای آجیم بود

داداشم ک نگاشم نکرد اما پسرعمومم داشت چشمشو درمیاورد

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

2728

خلاصه این دختردایی کوچیکه مادرم بود ک یهو با بلبل زبونی گفت پسرعمه پسر به این خوشگلی داشتی رو نمیکردی

دهن هممون باز موند🤐

این باعث شد داداشم سرشو بیاره بالا ی نگاهی ب دختره بندازه با تمسخر

همین ک نگاش کرد میخ شد عین فیلما

اینم بگم دختره چشم و ابرو مشکی پوست سبزه و قدبلند بود 

تکواندو کار و خوش هیکل 

اما چهره خاصی نداشت یعنی در مقابل دخترایی ک اونجا و ایران دور داداشم بودن این هیچ بود

ما رفتیم خونه دایی بابام  داداشم کلا تو نخای فرش بود  همین ک نشستیم دیدیم ک ی صدای فوقال ...

استارتر عزیز مشخصه تاپیکت جذابه... 

داداشت هم خدابیامرزدتشون😞

اما عزیزم اگه کند بتایپی تاپیکت میترکه اعصاب ما هم میترکه😭😭😭

یک مسلمان واقعی... به مذهب و اعتقادات دیگری... اهانت نمیکنه🌹❤️

خلاصه نیم ساعت اونجا بودیم و دایی مامانم همش از مدال‌های دختره گفت و دخترم هی به داداشم میگفت آقا ی چیزی بخورین

یادته بچه بودیم منو کول میکردی همیشه

خلاصه کلی چراغ داد 

داداشم هم همش نگاش می‌کرد اصلا مسخرگی تو چهرش نبود و من خیلی نگران شدم

برگشتیم خونه عموم داداشم گیر داد ک من اینو میخوام

هیچکی باورش نمیشد

مامانم گفت باشه بذار بریم تهران ب داییم میزنم میگم گفت نخیر همین الان باید بگی

همه هی می‌گفتیم بابا صبر کن و فلان

2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730