2410
2553
عنوان

آتیش پاره ها بیان

614 بازدید | 90 پست

از اون مدل خاطره ها ک هروقت یادتون میاد خندتون میگیره بیاین بگین دور هم شاد شیم

من یه دایی دارم سنشون دیگه ۴۹اینابود و پسر بزگشون دانشگاه تموم کرده بود با منم همبازی بودیم و شیطونی زیاد داشتیم خلاصه زن داییم تو این سن ناخواسته حامله میشه و دوتا مسراش هم شاکی وقتی پسر سوم دنیا اومد یبار میرن میوه فروشی استاد پسر داییم میبینتش میگه عه مبارکه بچه دار شدی😖😖😖اینم بچه رو پرت میکنه تو بغل زنداییم میگه خاک تو سر من آبروم رفت چه وقت بچه اوردن بود

تو مرد باش اشک کسیو در نیار نمیخاد مردباشی گریه نکنی


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2720
2714
بنظرم سن وسال داییتون اونقدریم زیاد نیستا

اخه پسرشون بزرگ بود اون خجالت میکشید وقتی فهمید مادرش حاملس چندماه نرفت خونه🤣🤣🤣

تو مرد باش اشک کسیو در نیار نمیخاد مردباشی گریه نکنی

من بچه بودم.سال تحویل شد با لباسای خوجل با کلی ادا اطفار داشتم میرفتم خونه عمم کوچه پشتی،یه تازه عروس دامادم جلو درشون بودن.از کوچه که پیچیدم بیرون یه تیکه آسفالت کنده شده بود توشم پر گل شلپی افتادم توش دلم میخواست اونجا مفقود بشم به عنوان نفت چندین سال دیگه ازم استفاده کنن!اما شدنی نبود و مجبور به برگشت شدم از جلوشون مثل موش آبکشیده رد شدم دختره گفت نازی چی شدی؟منم یهو لبامو کج کردم زدم زیر گریه عرررررر میزدما خخخخخخ یادش به خیر

بِسمِ رَبِّ چشمهایَش
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687