منو دوستم تو یه پاساژ داشتیم راه میرفتیم خیلی جدی و با پرستیژ بعد نگو انتهای پاساژ آینست و ما دو تایی در ایینه فرو رفتیم کم نیاوردیم نیم ساعت به همراه مغازه دارا خندیدیم 😂😂😂😂😂
بابام اومده بود خونم زیر شلوارش, زیر شلواری پوشیده بود میخواستم ب شوهرم بگم بابا آماده اومده گفتم بابا مسلح اومده....ای خدا من مایه ننگم با این سوتیام@_@