همه چی خیلی خوب بود
میگفت پسر خوبیه
دیروز با پسر داییم رفته ازمایش حالا یهو امروز میگه نمیخوامش
اصلا نمیدونیم چی شد دعا گرفتن چشمش زدن چی شد که یهو دلش سیاه شد
میگه قیافش تو دلم نیست
قیافشم بد نیست
بابامم کوتاه نمیاد میگه حالا دیگه نمیشه دلخوری پیش میاد
از یه طرف هم حق میدم به بابام با فامیل خودش قهرن اگه با اینا هم اینجوری که بیچاره تنها میشه کسی پشتش نیست دیگه
ابجیمم میگه میخوان زوری بدنم شوهر
نمیدونم چیکار کنیم