همین امروز فهمیدم...چتاشو خوندم...دست و پام سر شدن...بدنم توان نداره...باورم نمیشه...برا عروسیمون روزشماری میکردم...انقدر گریه کردم که حد نداره...ازم فرصت میخواد...اما قلبمو حس نمیکنم....هیچی نمیخوام نه توان دارم برم طلاق بگیرم نه دلم میخواد برگردم...کاش دعا کنید زندگیم تموم شه...