این عارف خیلی خوب بوده خوشا به سعادتش اسمش مقدس اردبیلس هست ،
حکایت؛ در حالات مقدس اردبیلی رحمة الله علیه نقل کرده اند ایشان یک سحر بلند شد، برای نماز شب، «دلو آب» را داخل چاه می اندازد و بالا می کشد می بیند پر از طلا است، خداوند می خواست او را امتحان کند، مقدس طلاها را داخل چاه برمی گرداند.
رو به آسمان می کند و می گوید: خدایا احمد از تو آب می خواهد نه طلا، من آب می خواهم که وضو بگیرم و با تو راز و نیاز کنم، طلا برای من ارزشی ندارد.
دوباره سطل را بالا می کشد می بیند طلاست، می گوید: خدایا من طلا نمی خواهم من آب می خواهم، بالاخره دفعه چهارم آب در می آید و وضو می گیرد و به مناجات با خداوند متعال می پردازد.