سلام دوستان من ی ماه دیگه عروسیمه و یکسالو خورده ایه ک با همسرم عقد کردیم هیچ مشکل حادی تا حالا نداشتیم تا اینکه سر موضوع ارایشگاه رفتن من خواهر همسرم زنگ زد خونمون و با لحن تند و عصبانیت ب مامانم گف ک حتما ارایشگاهی ک اونا معرفی میکنن باید برم این شد جرقه ی بحثی ک بین مامانم و اون زده شدو باهم سر همه ی مسائل بحثشون شد بعد من ب همسرم گفتم ک خواهرت اینکارو کرده و عصبانی شدو گف مادرتو بوده ک بث شروع کرده و این داستان ادامه داشت تا دیشب ک دوباره همسرم گف بیابریم خونه ابجیم منم گفتم ناراحتم ازش و تا این مسئله حل نشه خونشون نمیرم و همسرم شدید عصبانی شد و محکم زد تو کلش و داد زد ک چرا این بحثو تموم نمیکنی و کلی راجب مامانم بد گف منم برای دفاع از مامانم کلی سرش داد زدم و خلاصه دعوای بدی بینمون سر این داستان شکل گرف الان نمیدونم چجوری خل و فصلش کنم چجوری تحمل کنم چجوری فراموشش کنم و شوهرمو ببخشم .ممنون میشم راهنماییم کنید
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من اصلا نمیتونم تو این مورد مشورت بدم ..چون مامانم خط قرمزمه ینی طرفم اگه به خودم یا هرکسی توهین و بی احترامی کنه میبخشم ولی در مورد مامانم اصن نمیتونم
چو قناری به قفس یا چو پرستو به سفر؟ هیچ یک من چو کبوتر نه رهایم نه اسیر🙂 چیزی که وحشتناک بود حس می کردم نه زندهِ زنده هستم نه مُردهِ مرده 💔بهترین هرکس اون چیزیه که خودش دوست دارهیه زوج جوون دیدین نگید " عه تو که از همسرت خیلی سرتری"دوستتون یه لباس خرید نگید "رنگ بهتر نداشت؟" و...بقیه که نباید به سلیقه ما زندگی کنن!کاری نکنیم که اطرافیانمون از ترس حرفای ما قید دوست داشتن هاشونو بزنن..تو زندگی آدما همیشه مرز های باریکی وجود دارن بین رک بودن و بیشعوری ، بین احترام و چاپلوسی ، بین اعتماد به نفس و خود شیفتگی ...این مرزها تعیین کننده ی بزرگی آدماست یادشون بگیریم.
مثل اینکه از اولش با نمک خواستید شروع کنید شور شده .معمولا قبل از ازدواج گاهی از این بحثها پیش میاد سخت نگیرید و زندگیتونو حال و هوای خوش عروسی و ازدواجتون رو متشنج نکنید همش میگذره
یاد مشکلات عقد خودم افتادم دقیقا منم عین شما بودم سر ارایشگاه همه چی اومد وسط کلی دعواداشتیم ولی بالاخره ختم بخیر شد من به خانوادم گفتم همسر دوست شوهرم یه ارایشگاه معرفی کرده و میرم با همسرم اونجا در حالی که دروغ بود و با خانواده شوهرم رفتم ولی انتخاب ارایشگاه با خودم بود هنوزم خانواده خودم نمیدونن ارایشگاه و با خانواده همسری رفتم.منو شوهرم با هم هیچ مشکلی نداشتیم خانواده ها بحث میکردن چوبشو ما دوتا میخوردیم.
❤خدایا ❤مراقب پسرم باش❤برای سلامتیه تو دلیم و پسرگلم صلوات بفرست دعاکن بعد دوتا سقط پشت سرهم قبلی این پیشم بمونه.