گاه گوئی خواب میبینم
خویش را در بارگاه پرفروغ مهر
طرفه چشمانداز شاد و شاهد زرتشت،
یا پریزادی چمان سرمست
در چمنزارانِ پاک و روشن مهتاب میبینم
روشنیهای دروغینی
_کاروان شعلههای مرده در مرداب_
بر جبین قدسی محراب میبینم
یاد ایام شکوه و فخر عصمت را،
میسرایم شاد،
قصهی غمگین غربت را