داستان #لاکو 🌱❤️
#قسمت_سی و سوم- بخش اول
نزدیک خونه که شدیم زبون باز کرد و آروم گفت : امیر جان ؟ تو مطمئنی ؟
گفتم بله ....
گفت : ولی به خدا این بچه نگه داریش مسئولیت داره ؛؛ مال تو نیست یکم بیشتر فکر کن ..
فردا خدا نکرده یک طوریش بشه هزار تا مدعی پیدا می کنه ...
گفتم : مامان تمومش کن ...یک کلام ..
این بچه مال منه می خوام بزرگش کنم شما اگر می خوای کمک کن اگرم نمی خوای دیگه حرفشو نزن من چیزی رو به شما تحمیل نمی کنم بزارین منم اونطوری که خودم صلاح می دونم زندگی کنم ..
گفت : من که می دونم تو برای چی داری این کارو می کنی ..
می خوام اتصالت از لاکو قطع نشه ..
بچه شو نگه می داری که اون برگرده ولی امیر ؛؛لاکو رفت دنبال زندگیش توام همین کارو بکن ..
گفتم : نه مامان اینطور نیست ,, به خدا قسم من برعکس لاکو دوستش دارم و نسبت بهش احساس مسئولیت می کنم ...نمی دونم چرا ؛؛
داستان #لاکو 🌱❤️
#قسمت_سی و سوم- بخش دوم
شاید اینم که شما میگی باشه ولی الان همچین فکری نمی کردم که بچه رو به خاطر اینکه لاکو برگرده پیشم ؛ می خوام ..خود شما منو میشناسی ,,
اگر اینطور بود بهتون می گفتم ؛؛تا حالا شده چیزی رو ازتون پنهون کنم ؟ ..
به خدا من این بچه رو دوست دارم ..اگر الان این کارو نکنم تا آخر عمرم خودمو نمی بخشم ..شما منو طور دیگه ای تربیت کردی ؟ باید یک آدم دیگه بشم ؟پا رو وجدانم بزارم ؟
گفت : نمی دونم به خدا من که موندم چی بگم ..
نکنه برات درد سر بشه ؟ نکنه بهش دل ببندی و بیان ببرنش ؟ بعد غصه های تو دو برابر میشه و من دیگه طاقت چشم های اشک آلود تو رو ندارم مادر ...
گفتم : کی می خواد بیاد ؟ دنبال دختر بیست ساله نیومدن ..اگر وکیلش پیداش نمی کرد کس دیگه ای نبود ...
حالا بیان بچه ای رو که نمی خوان ببرن کجا ؟
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar