مادربزرگم خیلی حالش بود خیییلی ... نزدیک سه ماه بیمارستان بود ... یکبار هم کلا ضربان قلبش واستاد و تمووووم ولی با دستگاه شوک برگردونن.... بعدش حالش بدتر شده بود علاوه بر بیماری که داشت حالا کلا هیچی نمی فهمید فقط بالا رو نگاه می کرد نه ارتباط چشمی هیچی کلا... چند تا بیمارستان عوض کردن .... ریه هاش بخاطر اینکه مدت طولانی بستری بود آب آورده بود.... و اوضاع بهم ریخته شده بود و بعد از اون ایست قلبی دیگه نمی تونست خوب نفس بکشه و دستگاه بهش وصل بود... کنار قلبش یک غده چرکی بود که خیییییییییلی خطرناک بود هم جراحیش و هم اون غده ..... روز به روز حالش بدتر می شد و هذیون می گفت اینم بگم یک غده چرکی سمت راست بدنش بود که تخلیه کردن بعدش باز اون سمت چپی نزدیک قلب بود که باید تخلیه می شد.... ریسک عمل زیاد بود و دکترا دست دست می کردن آخرش گفتن عمل نمی کنیم و خطرناکه و .... جواب کردن مادربزرگم رو .... یک شب تو همون اوضاع بد و خراب که عمم پیشش بوده می گه مادربزگم شروع می کنه به حرف زدن که حضرت ابوالفضل دارن میان و بعد از اون همه چی فرق می کنه .... شاید بگید داستانه و سرکاری ولی اینو واسه اونایی گفتم که مریض دارن و دلشون شکسته.... شاید باورتون نشه ولی بعد که رفتن سونو گرافی اصلا اون غده چرکی نبود....
دوستای گلم یک ختم برمی داریم برای حضرت عباس ایشون واقعا معجزشون رو به من نشون دادن
ختم صلوات به نیت ایشون و حاجت روایی نی نی سایتی های عزیز
124000 تا
هرکی تمایل داره اعلام کنه