بین من و مادر شوهرم سوتفاهماتی بوجود اومد
مثلا اون سوال میکرد منم جوابشو میدادم
درباره اینکه تو.خونمون تا کی میخابم منم گفتم تا دوازده
بعدش پرسید کی ناهار درست میکنه
گفتم مادرم
کی لباساتونو میشوره بازم گفتم مامانم
چون مامانم فقط با لباسشویی کار میکنه ونمیذاره ما بهش دست بزنیم میگه خودم میشورم.
من از مجردی میکفتم
وبهش گفتم ک بعد از ازدواج اینطوری نیستم وفقط تو مجردی تا دوازده خابم و مامانم کارارو میکنه!
الان اون بد برداشت کرده ک من نمیتونم زن خانه دار و خوبی باشم نمیتونم ب پسرش و.بچه هامون برسم
درصورتی ک برعکس فکر میکنه
من خیلی خونه داری و.بچه داری و.شوهرداری دوس دارم و کارمم تمیزه خودشم دید وقتی رفتم خونشون چقد تمیزکارکردم
اما آلان گیر داده ب اون حرفا
من از سادگی براش تعریف کردم
و باش راحت بودم
خیلی پشت سرم پیش شوهرم بد حرف زد الان سه ماهه ک شوهرم خیلی سرد شده زیاد طرفم نمیاد نمیاد منو ببینه بهم میگه چند خاستم سیاست یاد بگیری!چون مادرش ازم دلخور و.بدش میاد
شوهرمم ب شدت مامان دوسته
اما همش ب مادرش میگه این دختره اینطور ک فک میکنی نیس!
بگین چیکار کنم ک کدورتا رفع بشه خ ناراحتم از این وضع دیکه حتی نمیاد منو ببینه یا دلش تنگ شه بگه بیا خونمون
کلا عوض شده
وقتیم بش میگم عوض شدی بگو اگه نمیخای تو زندگیت باشم
میگه نه عوض نشدم هنوز همون محمدم و هیچکس نمیتونه جدامون کنه!
اما چیکار کنم مث قبل برگرده کمکم کنید