دیروز من از صبح رفتم خونه مامانم بهد به همسرم گفتم ظهر بیا اونجا گفت نمیخوام میخوام برم خونه مامانم اینا گفتم خب برو . از عصر پسرم دیگه نخوابیده بود منم چون تو خونه مامانم همه چی هست وسیله بر نمیدارم براس مثل پوشک جا تعویض پوشکی آب جوش اینا. شب ساعت هشت همسرم اومد دنبالم من میخواستم بهش بگم بریم مانتو بخریم از وقتی زایمان نکردم هیچی برای خودم نخریدم . اومد گفت کاراتو بکن بریم خونه مامانم شام . بدون اینکه نظرمو بپرسه همیشه همینکارو میکنه عوضش من بخوام برم جایی از یه هفته قبل باید رضایتشو بگیرم بهدش بریم چون یه دفه بگممیگه نه. تو راه توماشین پسرم خیلی گریه کرد به زود تونستم شیرش بدم تازه داشت شیر میخورد نزدیکای خونه مامانش بودیم گفتم آهسته برو کمی تا وقتی برسیم پارسا هم شیرشو خورده باشه که اذیت نشه ولی کو گوش شنوا رسیدیم بچم هنوز داشت شیر میخورد حالا میگم بشین تت شیرش تموم شه بریم گفت از دهنش بکش بیرون بعدا شیرش بده زشته نذاشت از دهمش کشیدم بیرون بچم کلی دنبال سینه گشت تکونش دادم تا خوابید. پسرم اونجا غریبی میکنه بغل کسی نمیره . تو بغلم خواب رفت ولی وقتی خوابوندمش سریع بیدار شد . پدر شوهرم که مهلت نداد درست بیدار شه رفت طرفش بوسش کرد بنده خدا ولی پسرم به گریه افتاد یه ساعت درگیر لودم تا آروم شد تو این یه ساعتم آقا رفته با بابابزرگش حرف میزنه . وثتی آروم شد گذاشتمش تو کریر داشت بازی میکرد شوهرم اومد بغلش کرد بردش رو حیاط پیش بابابزرگش و باباش که باهاش بازی کنن دوباره زد زیر گریه حالا عین خیالش نیس بچه داره خودشو میکشه از گریه همینطوری نشسته میگم خب بچه رو بلندش کن داره هلاک میشه بلند میشه میاد تو با بچه به مامانش میگه زن من تازگیا خیلی غر میزنه باید بدم جفتشونو سگ بخوره و میخنده مامانشم یه نگاهی بهمانداخت من هیچی نگفتم بعدش کل سب تو اتاق داداش بود با حواهر و شکهر خودهرش بازی کامپیوتری میکردن پسرمم یه سرع نق زد و گریه کرد حتی یه آب نتونستم بخورم چون بغل هیچکس دیگه نمیرفت همش بغلم بود و گردوندمش دریغ از یه کمک اونجا جایی هم ندارن که پسمو بخوابونمش بالاخره ساعت دوازده خوابید شام خوردیم ظرفا رو که شستیم رفتم بهش گفتم بیا بریم خونه من خیلی خسته ام گفت حالا زوده بذار بمونیم داشتن همچنان بازی میکرون باهم. ساعتای یک و نیم راه افتادیم دو رسیدیم خونه بچه داشت دستشو میخورد تو کریر شوهرم کنارش بود بند کمربند کریرشم زیر دستش بود من فکر کردم داره اونو میخوره بهش گفتم بند کریرو نخوره یه وقت گفت نه دستشه گفتم مطمئنی همین یه کلمه رو گفتم آقا بهش برخورد و دعوا که مگه من کورم نمیبینم و اینا قهر کرد و گرفت خوابید دیگه من دوباره یه ساعت بچه رو خوابش میکردم حالا امروز میگه چرا ناراحتی میگم از دیشب خسته ام اونجا بچه هماذیت میکنه لااقل کمک حالم باش میگه تو حسودی میکنی که منداشتم بازی میکردم من از صبح تا شب سرکارم تو تنها با بچه ای حالا این دو سه ساعت سختت شده و خسته شدی؟میگه تو دیوونه شدی کلا . منم گریم گرفت گفتم باشه تو فک کن من دیوونه ام . حالا واقعا من حق مدارم و اون حق داره؟
ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
من نميدونم اين مردا چرا اينقد به خانوادشون حساسن . به نظرم بهتره كه بحثو كش ندي . بهترين راه تو اينجور مواقع كم محليه . امروز عصر ببرش حتما برات خريد كنه
شروع رژيم: ۲۹ اسفند ۹۸ قد :١/٦٦ ، وزن فعلي :۶۱ . وزن هدف : ٥٣