بچه ها زندگیم خیلی سرد و بی روح شده دارم دیونه میشم ازین وضع من خواهرندارم ازتون میخوام خواهرانه کمکم کنید فقط یکم صبور باشید بگم چیشده
هر چه مغرورتر باشیتشنه ترند برای با تو بودنو هرچه دست نیافتنی باشیبیشتر به دنبالت می آیند؛امان از روزی که غروری نداشته باشیو بی ریا به آنها محبت کنیآن وقت تو را هیچ وقت نمی بینند؛سادهـ از کنارت عبور می کنند …
به اینا نگاه کنید😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐اینام به شما نگاه میکنن جالبه نه منم خودم اول باورم نمیشد یکی و دارم شب و روز به فکرمه😍😍. طلبکاره پولشو میخواد😐
منو شوهرم عاشق هم بودیم خیلی باهم خوب بودیم شوهرمم همیشه قربون صدقم میرفت فقط منتطر بود من بگم فلان چیزو میخوام سریع برام میخرید
هر چه مغرورتر باشیتشنه ترند برای با تو بودنو هرچه دست نیافتنی باشیبیشتر به دنبالت می آیند؛امان از روزی که غروری نداشته باشیو بی ریا به آنها محبت کنیآن وقت تو را هیچ وقت نمی بینند؛سادهـ از کنارت عبور می کنند …
هر چه مغرورتر باشیتشنه ترند برای با تو بودنو هرچه دست نیافتنی باشیبیشتر به دنبالت می آیند؛امان از روزی که غروری نداشته باشیو بی ریا به آنها محبت کنیآن وقت تو را هیچ وقت نمی بینند؛سادهـ از کنارت عبور می کنند …
ده سال ازم بزرگتره من ۱۸ اون ۲۸ همیشه به شوخی بعلم میکرد و میگفت تو بچه منی حودم دارم بزرگت میکنم الان یادم میفته گدشته حالم خراب میشه
هر چه مغرورتر باشیتشنه ترند برای با تو بودنو هرچه دست نیافتنی باشیبیشتر به دنبالت می آیند؛امان از روزی که غروری نداشته باشیو بی ریا به آنها محبت کنیآن وقت تو را هیچ وقت نمی بینند؛سادهـ از کنارت عبور می کنند …
همسرمهربونم💏چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل بیست سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ..زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ..بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم ..💏