این کیست؟ استارتری با حسی سرشار از پوچی، زخمیش بر گردن
با زخمه های دم به دم کاه نفسهایش
افسانه های نوبت خود را
در ساز این
میرنده تن غمناک می نالد
وین کیست؟ گفتاری ز گودال آمده بیرون
آنگاه فوجی فیل و برج و اسب
می بیند
تازان به سویش تند چون سیلاب
او به خیالش می پرد از خواب
مسکین دلش لرزان چو برگ از باد
یا آتشی پاشیده بر آن آب
خاموشی مرگش پر از فریاد
تسکین نمی یابد به هیچ آغوش و لالایی