مامانم بدبخت ترین زن روی زمینه بابام(بخدا حتی نمیخوام کلمه بابا بنویسم) خدا لعنتش کنه برا مرگش یه صلوات بفرستین از همون اول شکنجش داده هم مامانم هم ما بچه ها رو همیشه کتک و فش و... مامانم فداکارترین بود برا اینکه دعوا نشه کتک نخوریم همیشه سکوت میکرد باز ولی اون روانی کتکمون میزد اونم با چون و کمربند و ب بدترین وضع همیشه ران پاهامون کبود بود از کوچیکی تا نوجوونی که تو جوونی خدا رو شکر با عرپسی کردن از دستش فرار کردیم الان ولی مامانم هنوز زیر دستش تو شکنجه هست هر شب کابوس میبینم با گریه از خواب پا میشم خیللللی کثیف و کثافته از اول که بچه ی دوساله هم مریض میشد میمیردیم هم دکتر نمیبرد یه بار هم دکتر نمیبرد کثافط خودش سرخود قرص میداد امپول میزد بلد هم نبود الان مامانم خونریزی کرده خواهرم برد پیش دکتر خودش دکتر گف رحمش زخم داره و مشکوک ب خدا نکنه سرطانه گف انقد از رابطه ی کثیف میشه که انقد اسپرم ریخته شده (مامانم زجر میکشه دم ب دم مامانم اذیت میکنه مامانم اهل نماز و قران هست مجبور میشه روزی دوبار اینا بره حموم) گاهی پیش ما از خجالت گریش میگیره میگه مصیبت گرفتارم 😢😢😢😢😢 یه سری دارو داد گف ایما رو استفاده کن بعد یه ماه بیا دوباره معاینه کنم با دستگاه نگا کنم(نمیدونم چیکار کنه) الان چهار ماه روش گذشته یه گرون پول نمیده ب مامانم که بره دکتر میگه بمیر الان کابوس دیدم مامانم داره تو حموم دراز کشیده از درد ناله میکنه بابامم داره چهار دست و پا میره میخنده میگه داره میمیره