من خوابم نمیبرد خوابم برد دوباره ازخواب پریدم همش نگرانم وناامید
منم فکر اینو میکنم که فردا تولد دخترمه،اساس کشی هم دارم،دوست داشتم تولد ۲سالگی شو جشن بگیرم😔😔😔نشد
دوتا دختر دم بخت داره اما عین خیالش نیست ...جلوی پای من بدختم همش سنگ انداخت .....دلم به حال خواهرم میسوزه
ناامید نیستم گلم ولی خیلی خستم شرایطم خیلی افتضاحه بگم مشکلاتمو دلت میگیره
دلم از بابام خیلی شکسته هیچ وقت بهش بی احترامی نکردم اما اون بامن مثل یک تیکه آشغال رفتار میکنه و اگه یک کار کوچیک که اون جزو وظیفه هر پدر و مادری هست سرکوفتم میزنه ...انگار باسه همسایه کرده
من عاشق شوهرمم 12 سال پاش نشستم تا کارامونو درست کنه بریم سر زندگی ...4 ماه دیگه عروسیمه ...12 سال حسرت. خوردم و انتظار ...اما میخام طلاق بگیرم به خاطر خانوادم به خصوص بابام ...دیگه خسته شدم به جنون رسیدم ...امروز مثل دیونه ها تا یک ربع فقط داشتم تو ماشین تنهایی جیغ میزدم از بس دردامو ریختم تو خودم غم باد گرفتم
منم همسرم ایران نیست فردا شب میاد .با کوله باری از فکر کار و کار و کاررررر با این اوضاع مملکت و تحریم ها بیچاره شدیم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
26 ثانیه پیش
26 ثانیه پیش
27 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
