ما از بچگی عاشق هم بودیم و چندین بار امدن خواستگاری باباش،خودش ،دایش،پدربررگش،همه و همه بابام قبول نکرد همه محله از عشق ما به هم خبر داشتن اما بابام گفت به خانواده ما نمیخوره دیگه خسته شدم و ازدواج کردم چون گفت دیگه نمیام جلو خستم کردین اول شوهرم و نمیخواستم و دوستش نداشتم فردای عروسی فهمیدم عقد عشقمه خیلی حالم خراب بود چون هم محله بودیم خیلی رو در رو شدیم ولی از هم در می رفتیم که همو نبینیم
الان چهار سال از ازدواج من میگذره و یه پسر دوساله دارم هنوزم ته دلم دوستش دارم چون نمیتونم خودمو گول بزنم بگم ندارم امروز تو اینستا پیام داد گفت کارم داره بعدم که پیام داد که هنوز عاشقانه و دوستم داره با این که خودش زن داره و عروسی کرده میگه نمیتونم فراموشت کنم حالم خراب شد چون خیلی دوست و من موندم حالم خرابه تورو خدا نصیحت نکند خودم میدونم فقط آروم کنید چیکار کنم من عاشقانه شوهرمو دوست دارم حتی زندگیمو فکرش داره داغون میکنه