من چند روز پیش زنگ زدم به یه خانم از سایت دیوار که بیاد تو اساس کشی کمک کنه بهم وسایل اشپزخونه رو بچینم
این خانومه اومد و پدرشوهرم و شوهرمم بودن تو اتاق داشتن کار می کردن
بعد یه بار این صدام زد گفت من از پسته هاتون یه دونه خوردم خیلی مونده بود
اینو که گفت من هم ناراحت شدم چون پسته ها رو بابام چند روز پیش اورده بود وقت نکرده بودم بهش سر بزنم که چجوریه گفتم وای حیف شد پسته ها خراب شدن. هم اینکه نگران شدم نکنه شوهرم صداشو بشنوه چون شوهرم خیلی خیلی حساسه به اینکه من چیزی مونده و کهنه باشه یا مثلا اخراش باشه نگه دارم تو کابینت یا یخچال. اصلا وسواسه رو این مساله.هم اینکه گفتم وای شوهرم حالا با خودش میگه باباش پسته ی کهنه برداشته اورده!
خلاصه واسه همین حرفا من دفعه اول ک اینو گفت رفتم تو فکر و یادم رفت هیچ جوابی بهش بدم فقط خدا خدا میکردم شوهرم نشنیده باشه حرفشو
بعد دیدم دوبار دیگم تکرار کرد حرفشو بلند بلند.گفت شنیدین ؟ گفتم پسته خوردم خیلی مونده و کهنه بود
دیگه دفعه دوم گفتم اها باشه اگر به نظرت کهنه ست میزارم کنار بعدا ببینم چطوریه؟
خلاصه گذشت امروز یهو یاد پسته ها افتادم اوردم دیدم همشون تازه و خوبن!!!!!!!
دیگه رفتم تو فکر با خودم میگم منظور خانومه چی بود از اینکه گفت پسته ها خرابن.شاید میخواسته بگم عه اگر کهنه شدن بردار برا خودت ببر؟! یا چی مثلا؟!!!!