حوصله ی شیطنتهای پسر ۴ ساله مو ندارم. حوصله ی نق و نوق کوچیکه رو ندارم. یک دفعه جوش می یارم سرشون داد و بیداد می کنم. امروز اینقدر عصبانی شدم توی پارک از دستش که زدم روی بازوش. البته خیلی بد پیله س. خیلی بهم می چسبه. یک لحظه ازم جدا نمی شه. مثلا گذاشتم کلاس بازی کنه و دوست پیدا کنه نمی ذاره از پیشش جم بخورم. یه بچه ی کوچیکم باید توی بغلم باشه. بعضی وقتا دوتایی شروع می کنن نق زدن. دارم روانی می شم. یه راه حلی دارین که فقط بتونم آرامششمو حفظ کنم و یه مادر نفرت انگیز نباشم؟
موفقیت من زمانی آغاز شد که نبردهای کوچک را به جنگجویان کوچک واگذار کردم.دست از جنگیدن با کسانی که غیبتم را می کردند برداشتم.دست از جنگیدن با خانواده همسرم کشیدم.دیگر به دنبال جنگیدن برای جلب توجه نبودم.سعی نکردم انتظارات دیگران را برآورده کنم و همه را شاد و راضی نگه دارم.دیگر سعی نکردم کسی را راضی کنم که درباره من اشتباه می کند. آنگاه شروع کردم به جنگیدن برای اهدافم، روياهايم،ايده هايم و سرنوشتمروزی که جنگ های کوچک را متوقف کردمروزی بود که مسیر موفقیتم آغاز شد. هر نبردی ارزش زمان و روزهای زندگی ما را ندارد. نبردهایمان را عاقلانه انتخاب کنیم.ژوان وایس
کاربر ۹۶ هستم بخاطر شرکت تاپیک گرونیی تعلیق شدم😑دوست عزیز من اینجا نیومدم امتحان املا بدم ک تا پست میزارم بجای توجه ب متن غلط املایی میگیری مهم مفهومو منظور ک درست ادا بشه بدم میاد از این کار لطفا ب املا نوشته هام کار نگیرید با تچکر😊
چند شب پیش توی عروسی مادری را دیدم سراسر ارامش بچه کوچیکش رفلاکس شدید روی لباسش کرد وسط غذا با ارامش توی صورتش تمیز میکرد اون بچه دیگه فک کنم ۲ یا ۳ ساله همش گریه ونق زد با ارامش نگاش میکرد پاشد رفت زقصید اینقد بی خیال ندیده بودم