سلام دوستان خیلی دلم گرفته یه هفتس یادم میفته غم رو دلم میشینه من مشکلات زیادی پشت سر گذاشتم و الان بی صبرانه دلم میخواد مادر بشم از بچگی دلم میخواست مادر بشم بگذریم من شاغلم و همیشه سعی کردم اگر نتونستم باری از دوش خانوادم بردارم کمک مالی بهشون کنم خدا میدونه از خودم زدم خواستم اونا خوشحال باشن خودم جهازمو خریدم مادرم نزدیک بیست تومن داد پدرم هیچی بقیه اشو خودم خریدم به خاطر جبران هزینه ای که مادرم داد همه جوره هواشو دارم دوتا خواهر دارم مامانم با حرفاش ازارشون میده من هی به گذشت کردن نصیحتشون میکنم و اینکه روزی مادرمون نباشه حسرت یه کلمش به دلمون میمونه از دلشون درمیارم و ..پدرم فقط به پسراش از لحاظ مالی کمک میکنه ولی توقع مهرومحبت از دختراش داره
به خاطر مشکل رحمم باید چندروز دیگه عمل کنم و ای کاش لال میشدم به کسی نمیگفتم هفته پیش مادرم زنگ زده به خواهرم گفته خواهرت میخواد عمل کنه پیش کی میخواد بمونه کی ازش مراقبت کنه و..وقتی خواهرم این حرفو زد دنیا روسرم خراب شد حالا انگار قراره عمل قلب باز کنم اصلا نیازی به بستری و مراقبت انچنانی نیست و اینکه شوهرم هست انقدر ناراحت شدم اصلا انتظار نداشتم منی که یه عالمه غم رو دوشمه هرگز بهشون نگفتم که از بابت من غصه نخورن هزارتا حرف بهم زدن این یکی یهو دلمو خیلی شکست
خونواده شوهرم بچه هاشون کلی مشکلات دارن ندیدم یه بار گله کنن از بچه هاشون تازه رو سرشونم میزارن
کار من شیفتی هست اصلا خواب درست ندارم گاهی انقدر خسته میشم میگم خدایا بیامرزو ببر خیلی خسته شدم چون میدونم اخر این ماه باید عمل کنم تو هفته گذشته که تعطیلات بود کلا سرکار بودم اصلا نمیفهمیدم چندشنبه هست به خاطر اینکه نگرانی مالی مداشته باشم شوهرم میگفت بسه بریدی دیگه میگفتم نه بزار حقوقم خوب بشه فقط خدا میدونه چه کارایی براشون کردم چون عادت دارن یه کاری برات میکنن منت میزارن صدبار میگن
منم عادت کردم هرکاری میکنن زیر دینشون نمونم خیلی دلم شکسته خیلی
چندروزه زنگ میزنه کوتاه حرف میزنم دست خودم نیست پیامکاشو کوتاه جواب میدم و..