بنا ب دلایلی الان 3 روزه خونه مادرشوهرمم. بچه هامم دوتاش سرما خوردن شدید. هشت ماهشونه. بخدا س شبه کاملا تا صبح بیدارم. تب سرفه و استفراغ. مادرشوهرم اصلا نمیاد بگه بیام کمکت. شوهرم یکیشو میگیره منم با اون ک بیشتر اذیت میکنه. امروز دیگه خیلی اذیت شدم. خیلی. تا خود صبح پلک نزدم. بچه ها رو هم ساعت ده بود ب شوهرم گفتم ی نیم ساعت نگه دارید من بخابم. دیدم دوتایی شدید دارن گریه میکنن دیدم نمیشه پاشدم. مای بی بیشون رو شدید خیس کرده بودن. حداقل انتظار داشتم مادرشوهرم ب جا اینکه نشسته و الکی میگه قربونتون ی نگاه میکرد. یا فرنی شون رو میداد. عوضشون کردم مادرشوهرم رفت صبونه درست کرد و انداخت صدبار ی شوهرم گفت بیا بچه ارو بده ب من بیا صبونه بخور.منم با اون یکی تو خونه میچرخیدم.یعنی یک کلام ب من نگفت بچه ات رو بده ب من بیا بخور. بعد یک ساعت بهم میگه نمیخوری، شوهرم اومد تو اتاق گفت بده دوتایی میگیرم برو بخور.