بعد از تموم شدن دانشگاهم به این درو اون در میزدم برم سرکار تا بالاخره یجا استخدام شدم البته قراردادی تنها بودم تو همکارام و از همه کم سنوسالتر بخش ما وابسته به یه اداره ای بود که یکی از کارمنداش رئیس ما بود اکثر مواقع میومد بازدید
که وای مثل زمان قدیم بود بازرس میومد مدرسه، ما از ترسی که معلما به جونمون مینداختن تا چند شب کابوس میدیدیم😁😁😁😁😁
خلاصه منم تازه کار ده بار سکته میکردم تا رئیس میومد و کارامونو تائید میکرد
یه رئیس خشکو خوشگل که جالب بود سنش پایین بود اما کت و شلوار گشاد میپوشید ریش میذاشت که سنش بالانشون بده
قشنگ معلوم بود با پارتی شده رئیس😁
خلاصه همه پشت سرش حرف میزدن
دو ماهی از شروع کار من گذشته بود و من حسابی به کارم وارد شده بودم
واسه جلسه میرفتم اداره برای توضیح بخشنامه ها و... مجبور میشدم برم پیش رئیس جان
رئیس عبوس😁
داداشمم اونجا کار میکرد و من میرفتم اتاق داداشم و کلی باهاش درد ودل میکردم که کارم سخته دوس دارم ولش کنم حقوقش پایینه و این حرفا اما بیشتر بخاطر رئیس جان بود خیلی استرس انداخته بود به جونم
یروز رئیس با یه مرد دیگه که همکارش بود اومده بودن محل کار ما جلسه منم تو جلسه بودم
آخر جلسه بود که همکارا رفتن و من موندم با مدیر و البته آقایون